هر شب نازگل مجبورم میکنه از خاطرات بچگیم واسش بگم و البته این خاطره تکراری هم نباید باشه و این یعنی مدام باید فایلای مغزتو زیر و رو کنی حسن ماجرا اینه که لا اقل الزایمر نمیگیری.دیشب یادم به سالها پیش افتاد که تابستونا واسه خواب می رفتیم پشت بام و این ماجرا مراسم خاص خودشو داشت اول شب پشت بام را اب جارو میکردیم بعد از شام با آلن و داداش کوچیکه میرفتیم جا ها رو پهن میکردیم و باز میرفتیم پایین سریالهای آخر شب تلویزیونو میدیدیم وگپ وگفت وچای آخر شب.و بعد از تمام اینا وقتی میرفتیم بالا نمیدونید چه جای خنکی در انتظارمون بود ...وای که چقدر خوابیدن زیر سقف پر ستاره اسمون لذت بخش بود لذتی که با وجود زندگی مدرن و آپارتمانی این زمان دیگه تکرار نمیشه.
سلام مهرنوش جان
قربونه نازگلکت
ببوسش
سلام عزیزم ممنونم لطف داری
فکر این آلن خان هم باشید !
وقتش نشده از تنهایی در بیاد ؟
والا ما هم خیلی مشتاقیم که زود تر سر و سامان بگیره اما متاسفانه زیر بار نمیره
حیلی لذت ها تو گذشته هامون بود که الان فقط رنگ خاطره به خودش گرفته
باهات موافقم
...واااای.. از اون خاطرات دلچسب و محشر کودکی بود !!..
...لحاف تشک ..زیر آسمون پرستاره و صاف شب...بااون خنکی روح افزاش..که آدمو میبرد به سرزمینهای خیال و رویای شبانه !!..
...مرسی مهرنوش جان...
...یهو سه تا سه تا آپ میکنی عزیز..
..البته می فهممت...سرت که خلوت میشه و کمی وقت پیدامیکنی..غنیمت میدونی و میشینی پای نت...خیلی خویه که اینقدر سوژه آماده داری !...
..بچه هارو ببوس..
سلام عزیزم درست میگید وقتی میام پای نت گاهی باید سک سک کنم فقط
این که خیلی خوبه..
یاداوری خاطرات لذت بخشه
باید از نازگلتونم ممنون باشیداااااااااااااا
آلن بعضی وقتا زودتر میرفت پشت بوم میخابید رو تشک من آخه خودش همیشه رو پتو میخابیدنمیدونم چرا!
ولی حسابی کفری میشدم